قطع رابطه خداباحسود
ازامام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:خداوندبه موسی علیه السلام فرمود:
ای فرزندعمران!به آنچه که من ازفضل خویش به مردمان عطانموده ام،حسدنورز!
وهرگزچشمانت رابه آن هاخیره نکن ونفست راتابع آن نگردان!
پس به درستی که حسدکننده،نسبت به نعمت من،خشمگین است.ومخالف قسمت
هایی است که من میان بندگانم تقسیم نموده ام.وهرکس چنین باشد،نه من
ازاوهستم ونه اوازمن است.
«یابن عمران!لاتحسُدَنَّ النّاسَ عَلَی ماآتَیتُهُم مِن فَضلِی،ولاتَمُدَّنَّ عَینَکَ إلَی ذَلِکَ،ولاتتبعهٌُ نَفسَکَ،فَإنَّ الحاسِدَسَاخِطٌ لِنِعمَتی،ضادٌّلِقسَمیَ الذی قَسَمتُ بینَ عِبَادی،ومَن یَکُ کَذلِکَ فَلَستُ مِنهُ ولَیسَ مِنّی»[کلیات احادیث قدسی(ترجمه الجواهرالسنیة فی الأحادیث القدسیة:شیخ حرعاملی):کریم فیضی:قم،قائم آل محمد،اول،1384،ص88و89]
آری،حسد،آدمی راآن قدرازچشم خدامیندازه که خدایی که ازرگ گردن به آدمی نزدیک تره،رابطه اش راباحسود،انکارمی کنه.
درحالی که حسادت،نه تنهاهیچ خیری به حسودنمی رسونه بلکه راه دریافت خیررابه روی حسودسدّمی کنه ومی بنده.چون موجی که ازروح حسوددرکل جهان هستی منتشرمی شه،هستی رابه واکنشِ متقابل به حسودوادارمی کنه وحسودراازمواهبِ هستی محروم می کنه.اماکسی که دستِ دهنده وقلبِ بخشنده داره،مواهب هستی رابه سوی خودمی کشونه وبرخوردارمی شه.
خداماروازشرحسدوحسادت وحسودان مصون نگه داره.
فدام می شی فدات بشم؟
یه بارتوتاکسی نشسته بودیم.راننده تاکسی ازیکی ازمسافرا-که باهاش آشنابود-پرسید:راستی،فلانی(اسم وفامیل کسی رابه زبان آورد)چی شد؟
مسافرگفت:عمرشاداد به شما.مرحوم شد.
راننده:بابا!اون اگه عمری داشت،به من نمی داد!دیگه عمرش تموم شده بوده.
این،واقعیتی است . واقعاً چه کسی است که عمرش رافدای کسی بکنه؟اگرهم کسی ادعامی کنه که:فدات بشم و...تعارفه.مگرکسانی که شورعشقی برترنسبت به هدفی برتروالهی داشته باشندکه فداکردنشون،اون هم درراه خداامکان پذیراست.مثل امام حسین وهمه ی شهیدان راه حق وفضیلت،که خودشون وزندگی شون رادرراه ارزش های برترفدامی کنندوالبته خودشون به حیاتی برتروزندگی ای فراترازدرک مازندگان می رسند که«عندربهم یرزقون ».
استخاره ای ازسونوگرافی دقیقتر
13 سال پیش رفته بودیم به یکی ازمناطق استان فارس.برخی ازآشنایان واقوام که نسبت به بنده،لطف وحسن نظرداشتند،ازمن خواستندکه براشون درموردبعضی مسائل وازجمله فرزندشون که دررحم مادرش هست، استخاره کنم.
سال بعدش که دوباره برای دیدوبازدید به اونجارفتیم ،وبرخی فهمیده بودندکه مادوباره اونجاهستیم،دیدم دراتاقی که برای مااختصاص داده بودند،روی میزم،مبلغی پول گذاشته اند.ازیکی ازآشنایان که اونجابود،پرسیدم:این پول مال کیه وبرای چیه؟
گفت:مال شماست.بعضی ازهمسایه هاآورده اندتابراشون استخاره کنی.آخه همه ی استخاره های پارسالتون درست دراومده بودوخبرش بین برخی ازاهالی اینجاپیچیده بودوبه ماگفته بودندکه هروقت شمااومدیدخبرشون کنیم که برای استخاره بیایندپیشتون وحالااومدندپول گذاشتندورفتندتاشمابراشون استخاره کنید.
گفتم:براشون استخاره می کنم ولی این پولهاروبه صاحبانشون برگردونید.من به خاطرپول،برای کسی استخاره نکرده ونمی کنم.وپول هارودادم که پس بدهند.
بعد،خبرِ درست دراومدن استخاره هامون ازطریق بعضی ازآشنایانمون به منطقه ای دراصفهان- که درآن زندگی می کنیم - هم رسید.وخیلی هابرای استخاره پیشمم می اومدندوبعدمی گفتند:استخاره هات خیلی خوب بودوبرامون خیروبرکت داشت.حتی یکی ازاقوام دورمون اومدتادرموردبچه ای که زنش حامله ی آن بود،استخاره کنم وقول دادکه اگراستخاره ام درست دراومد،یه پیراهن هدیه بدهد.براشون استخاره کردم وگفتم:زنتون دوقلوحامله است.یکی شون پسرودیگری دختراست.وبعد،همین طورهم شدوالان اون دختروپسردرمقطع تحصیلی راهنمایی دارن درس می خونندوالبته خبری ازپیراهن هم نشد!
مدتی گذشت وکم کم استخاره هابه سمت ازدواج وبیماری های گوناگون رفت.یکی می گفت:برام استخاره کنیدکه بافلانی ازدواج کنم یانه؟یکی می گفت:من می خوام فلان عمل جراحی راکه دکتراتشخیص داده اند،انجام بدهم ولی تردیددارم.شمابرام استخاره کنیدکه عمل کنم یانه؟ودرتمام موارد،همیشه می گفتم:اول بایدبریدفکرکنید،تحقیق کنیدوبعدش بااهلش مشورت کنیدواون وقت اگربازهم به نتیجه ای نرسیدید،می تونیدبرای رفع حالت دودلی استخاره بخواهیدوتازه اون وقت هم لزوماًواجب نیست که حتماًبه استخاره عمل کنید.ولی اگرازاول قصدعمل به استخاره ندارید،اصلاًسراغ استخاره نرید.امامتوجه شدم که خیلی هاحال فکرکردن وتحقیق-به ویژه درمسأله ازدواج- و...راندارندوبرای این که خودشون راراحت ودلشون راآروم کنند،فوری می آیندسراغ استخاره وفکرومشورت راتعطیل می کنند؛ووقت وبی وقت ، مزاحم وقت ماهم می شن.حتی بعضیابرای یه چیزچندباراستخاره می خواستندکه خنده داربود.
خلاصه ،دیدم که چه بسااستخاره کردنِ من،زمینه سازِ تعطیل عقل وفکروتحقیق ومشورت افرادخواهدشدوفرهنگ استخاره راخیلی هارعایت نمی کنند.ازاین روتصمیم گرفتم استخاره را-علیرغم شهرتش که داشت برام توسعه می یافت –کناربگذارم وگذاشتم وحدودیک سال است که برای احدالناسی استخاره نکرده ام ونمی کنم.
گاهی وقتابعضی هامی آیندواصرارمی کنندکه فقط همین یه بار!یافقط برای من!استخاره کن!ومن نمی پذیرم ومتوجه شده ام که می رن فکرمی کنندیامشورت می کنندیاسراغ کس دیگه ای می رن برای گرفتن استخاره.
یکی ازدوستان به من گفت:چرابراشون استخاره نمی کنی؟استخاره هم یه نوع خدمت به مؤمنین است وخدمت به مؤمنین موردسفارش اسلامه.
درجوابش گفتم:مگه همه ی خدمتارومن بایدبکنم.بذارماخدمت های دیگررودراولویت قراربدهیم.
یک ساله که خیلی راحت شده ام وخوشبختانه برای خیلی هاهم جاافتاده که ازماتقاضای استخاره نکنن.ولی درهمین حال،بعضی ازدوستان رومی شناسم که ازدست مزاحمت های وقت وبی وقت مردم برای درخواست استخاره های بجاوبیجای مردمِ بی فکروبی مشورت،ذلّه هستند ومی نالند.وشاهدمردمانی هستم که فکروتحقیق ومشورت رابه کناری نهاده اندوازاستخاره-که درجای خودش،هم جایگاهی درمسائل دینی ومذهبی دارد-استفاده درستی نمی کنندوآن اهمیتی راکه دین به فکرومشورت داده،به هیچ می گیرندو...امیدوارم خداوندتوفیق فکروتحقیق ومشورت به همه مادرمسائل مهم زندگی عنایت فرماید.
ببین!اگه عاشقش نشدی!!!
شایدشماهم بارهابااین سؤال روبه روشده ایدکه:«چه طورمیشه عاشق خداشد؟»
یه بار یکی ازم پرسید:کتابی به من معرفی کن که باخوندنش عاشق خدابشم.
بهش گفتم:خوندن کتاب خوبه وزمینه ذهنی خوبی برای فهم برخی ازمسائل عاشقانه ی بین خداوانسان فراهم می کنه،ولی کافی نیست.
مواجهه ی مستقیم
مابرای شناخت هرانسانی،علاوه برمطالعه زندگی نامه اش ونیزپرس وجوازدیگران درمورداو،بایدباخودش هم ارتباط برقرارکنیم وشناخت بی واسطه ای ازش پیداکنیم .این شناخت مستقیم،ازطریق مواجهه ی چهره به چهره وگفت وگو بااوامکان پذیرمی شه که باعث انس بااوهم می شودوشناخت وانس بیشتر،هم محبت یاتنفرنسبت به اودرمابه وجودمی آره.
گام های عاشقی
برای این که عاشق خدابشیم،بهترین منبع شناخت ما،درمرحله ی اول،انس باشناختنامه خودخدا،یعنی قرآن است که وقتی تلاوتش می کنیم، درواقع خداداره باماحرف می زنه ودرکتابش جلوه می کنه ودرمرحله ی بعد،ارتباط معنوی باخودخداازطریق نمازو دعاست.درنمازودعاماباخداحرف می زنیم.
این دوارتباط متقابل خداباما(به وسیله ی قرآن)وماباخدا(به وسیله ی نمازودعاونجوا)،موجب انس وشناخت بیشترمانسبت به خدامی شودواین معرفت،محبت مارابه خدا-که منبع خوبی هاوآغازگروگسترنده ی عشق است-تشدید،تقویت وتسریع می کندوتوسعه می بخشد.
محال است که...
محاله کسی خدارا-درحدوسع خودش-درست بشناسه وبااومرتبط بشه،وعاشقش نشه.
محاله کسی ازعمق جان باخداحرف بزنه وازمحبت خدالبریزنشه.
محاله کسی خدارابه اندازه ی کافی صدابزنه وصدای خداراباگوش جانش نشنوه.
چرا.....؟
چراچنین فکرنمی کنیم؟
ماچون معمولاًانس وارتباط پی درپی وگفت وگوی مناجات گونه ی مداوم باخدارا زمزمه نمی کنیم یاکم زمزمه می کنیم،ممکن است چنین بپنداریم که عاشق خداشدن فقط درتوان انسان های عارف مسلکِ آنچنانی است وچنین امکانی دورازدسترس انسان هایی معمولی همچون امثال من است.درحالی که همه ی آدما،باخدانسبتی همسان وفرصتی برابردارندکه باخدامرتبط شوندوخداهم کسی نیست که دست ردبه سینه حتی یک انسانی بزنه که به سوی اورومی آره،مگه این که واقعاً خودِاون فردنخواهد.
درمرحله ی سوم،مطالعه وتفکردرآفریده های متنوّع خداونعمت های الهی می تونه شعله ی عشق اورادرمابرانگیزه،به ویژه نعمت هایی که به طورخاص به تو-به عنوان یک فردانسانی - داده است:
خورشید،گذشته ازدیگران وچیزهای دیگر،برای توهم طلوع می کند.
خداهوارابرای تنفس توهم قرارداده،وگرنه نمی توانستی ازآن تنفس کنی و...
همین که هستی،وهمین که نفس می کشی،و...نشانه ی اینه که خدامی خوادکه توباشی وبودنت راخدالازم می دونه وگرنه نبودی!
این لب،بوسیدن دارد
چندسال قبل،پیش ازحرکت برای حج عمره، درمورداسرارحج واماکن مختلف مسجدالحرام وکعبه وبه ویژه سخنان امام سجادباشبلی درباره اسرارحج مطالعاتی انجام دادم تابتونم کمی به عمق اعمال حج ونیزمعانی باطنی ان هاوسرّوجود حجرالأسودوطواف و...پی ببرم.
درجایی خوندم که حجرالأسودبه منزله ونمادِ دست خداست که بالمس واستلام آن،باخدامصافحه می کنیم(ودست می دیم)ودرواقع پیمان مجددی بااومی بندیم...
...وقتی درمسجدالحرام واردطواف شدم،انگاراززمین کنده وواردعالمی دیگرشدم وگویی آب پاکی روی قلبم ریخته شدوتمام کدورت ها،غم ها،غصه هاودلهره هاراشُست وبردوالبته شنیدنش کافی نیست. بایدتجربه شودتامنظورم مفهوم شود.
وقتی درموقع طواف به حجرالأسودرسیدم وآن رالمس کردم،فرصتی پیش اومدتاحجرالأسودراباشوروعشقی شعفناک ببوسم وبوسیدم:گویی واقعاًداشتم لب معشوق ازلی وابدی رامی بوسیدم.موقع بوسه،چنان دراوج لذت معنوی قرارگرفتم که حس کردم دچاربرق گرفتگیِ رعشه آورمعنوی ای شده ام وتمام ارکان جسم وروحم به ارتعاشی عاشقانه درآمدندوآن گاه دیدم که این لب معشوق،چه بوسیدن دارد!
البته چه بساخداوندخواست به من بفهماندکه این سنگ،سنگ نیست،نمادی ازدست ولب معشوقِ همه ی عاشقان است که اگرلذتِ وصل ان رادریابی،به کمترازآن دل،خوش نمی کنی.
برای آشنایی بیشترباحجرالأسودرجوع کنیدبه:http://hajj.ir/hadjwebui/news/wfShowOpinion.aspx?id=46252