دیشب خواب دیدم که مرده ام ، ولی خداوند برای این که مرا با دنیای تازه بعداز مرگ مأنوس کند، هنوز اعمالم را محاسبه نکرده است،اما هر لحظه هراس داشتم که مبادا با جنازه ام رو به رو شوم و چنین به ذهنم می رسید که در دنیای بعد از مرگ(برزخ) سیر می کنم؛تنهای تنها؛وآن گاه به دنیا واعمالم می اندیشیدم وافسوسِ مرموزی در عمق وجودم در جریان بود به خاطر آن لحظاتِ عمرم که می توانستم انسان بهتری باشم واعمال بهتری انجام دهم.در هر صورت،به جایی رسیدم که گویی در رؤیا نزدیک بود جناز? خودم را ببینم که ناگهان بیدار شدم ودیگر نتوانستم بخوابم؛ربع ساعت به اذان صبح بود که از خواب پریدم و...
بهشتی ترین لحظه ی عمرم!
خداایا تواکنون...اینجا...حضورداری
منومی بینی...به من توجه داری
واکنون من نیزبه توتوجه دارم وبه یادت هستم
وتوفرمودی به یادم باشیدتامن هم به یادتون باشم
چه لحظه ی زیباوباشکوهی است که تورادارم!
توبهترین مونس من هستی
کاش این لحظات هیچ وقت تموم نمی شدند!
کاش می شدهمیشه باچشم دل به توزل بزنم وتوراباتموم زیبایی ات تماشاکنم
چه لذت بی انتهایی!چه دریای بیکرانی!
ممنونم که این لحظات شیرین رابه من هدیه کردی
توهمیشه آماده بوده ای که خودرابه من بنمایانی ومن ازتوخودم رادرحجاب نگه می داشته ام
این من بوده ام که باپرداختن به غیرتو،ازاین همه وجدوسرورِ وصف ناشدنی محروم بوده ام
کاش این لحظات هرگزتموم نشن!
بهشتی ترین لحظاتم لحظاتی بوده وهستندکه باتوبوده ام وبه یادتوهستم
اگراین بهشت نباشد،پس بهشت چیست؟
جهنمی ترین لحظات عمرم لحظاتی بوده وهستندکه بی یادتوبادیگران درغفلت به سرمی برده ام
ای زیبای من!تورابه مقربان درگاهت این لحظات جانفزاراازمن نگیر!ازتومتشکرم که درکم می کنی.
توتنهاکسی هستی که منوباهمه ی کاستی هایم می پذیری.حتی اگه منونپذیری بازهم من تورومی پذیرم!امامی دونم که می پذیری ام!
نپذیرفتن تورابه هرپذیرفتن دیگری ترجیح می دهم وباتومی مونم تاهمیشه!...تاهمیشه!...تا...همی...شه!!!
حضرت عزرائیل وتاریخ مرگم
مدتی پیش حضرت عزرائیل را درخواب دیدم که پرونده عمرم زیربغل اوست.یک لحظه چشمم افتادبه قسمتی ازبرگه های داخل این پرونده که نوشته بود:مهلت:.../91/7.
صبح که ازخواب برخاستم،حالم دگرگون بود،اماسعی می کردم خودم راتوجیه کنم که خوابم تعبیرنداردیاتعبیرش لزوماً همونی نیست که درخواب دیده ام،امااین توجیهات،کمکی به کاهش تشویشم نکردوحتی به یادآوردن ناخودآگاه صحنه ای که درخواب دیده بودم، باعث شدکه فشارم بیفتدوحالت تهوع پیداکنم.تازه این،مزیدبرعلت شدکه بیشترباورکنم که چندروزبیشترازعمرم نمونده.اماامانتی هاوبدهی هایم راپرداختم وخودم راآماده مرگ کردم.
روزجمعه ای به همراه خانواده به نمازجمعه رفتم ودرآن جادعاکردم وبه آرامش ژرفی رسیدم که گویی –اگرهم خوابم تعبیرمستقیمی داشته،درآن تجدیدنظرشده است.صله رحم نیزنمودم که درروایات،آن راسبب طول عمردانسته اند.
درهرصورت ازآن تاریخ گذشت وتاکنون اتفاقی نیفتاده.هرچه خدابخواهد،همان خواهدشد.
تجربه ی شیرینِ باتوبودن!
گاهی به این فکرمی کنم که خداهرچه می خواسته ام بِهِم داده وبسیاری ازمسائلی راکه دنبالش بوده ام،تجربه کرده ام وانگاربازهم چیزی هست که هیچ چیزجایگزینش نیست وآن،مشغول شدن به خودخداست.مشغولیت به هرکسی وچیزی غیرازخدا،دیگه برایم لذتبخش نیست.فقط مناجات باخداست که وقتی مشغولش می شم،دیگه بعدش احساس نیازبه کسی وچیزی دیگه ندارم.آری،مناجات باخداتنهارازِ خلقت انسان است.هرکه وهرچه غیراو،جای اورانمی تونه بگیره.
خدایاوقتی باتوام،همه کس دارم«توجانشین همه ی نداشتن هاهستی.اگرتنها ترین تن هاشوم بازتوهستی!وچه زیباست این!
وقتی بی توبه سرمی برم،گویی هیچ کس ندارم
بی همگان به سرشود؛بی تو به سرنمی شود
18سال پیش،برای اولین بارمی خواستم سخنرانی کنم.بناشدبرای جمع خاصی،موضوع ویژه ای رامطرح ودرموردآن مطالبی ارائه دهم.
بنابراین شروع به مطالعه کردم ومطالب مناسب راجمع آوری،تنظیم ودرفرصت های مناسب مرورنمودم وآماده ی سخنرانی شدم،امادرروزموعود،گفتندکه جمع موردنظر،نتوانسته اندآماده ی حضوردرمراسم شوند.دوشب بعد آماده خواهندشد.
دوشب بعدهم آماده نشدند.یک هفته گذشت ودرطول این مدت،هرروزتمرین می کردم که مطالب راچه جوری وباچه لحنی بگم.این قدرتمرین کردم که هم،همه ی مطالب راحفظ کردم وهم،لحن ونحوه ی گفتن آن هارا.اماجمعی که قراربودبراشون سخنرانی کنم،نتوانستندحاضرشوند.
بنابراین ازمن خواستند دریک مراسم دینی-مذهبی که حدود400نفرحضورداشتند،همان مطالب رابگم؛چون کاملاًبااین جمع انبوه ومناسبت موردنظرتناسب داشت.
دراین جمع نسبتاًبزرگ،شروع به سخنرانی کردم ومثل بلبل،بدون کوچک ترین تپق زدن،سخنرانی کردم.
بعدازسخنرانی،عمده ی حاضران که من رامی شناختندولی سخنرانی ام راندیده بودند،زبان به تحسین گشودند.خودم هم ازاولین سخنرانی ام درچنین جمعی خوشحال شدم.
تجربه ام نشون دادکه آمادگی کامل داشتن،عامل مهمی برای اعتمادبه نفس جهت ارائه ی سخنرانی موفق است.وخدارابراین توفیقش سپاسگذارم.
ضمناً درمدرسه،5نفری باهمدیگه درطول دوسال،به صورت هفتگی تمرین سخنرانی می کردیم وزمینه ی بسیارخوبی برای موفقیتم دراین سخنرانی بود.
ازطرف دیگه هرجاکوچک ترین زمینه برای سخنرانی بوده،سخنرانی کرده ام واکنون به لطف الهی مدیریت یک کنفرانس بین المللی هم برایم آسان وعادی است وتعدادجمعیت- هرچه قدرکه باشد،به حالم تفاوتی نداردودوفرزندم(پسرم:دوم راهنمایی،ودخترم:اول راهنمایی)هم سخنران هستند.ازخدابه خاطرالطافش سپاسگذارم.این هاهمه ازاوست.