وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خردها، پیشوایان اندیشه ها و اندیشه ها، پیشوایان دلها و دلها، پیشوایان حواس و حواس، پیشوایان اندام اند [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :14
کل بازدید :204055
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/2/25
5:27 ع
موسیقی

 

 

حقیقت لاحول و...

      دیدم اوراکه درهمه جاحضورداره ومن درقبضه ی قدرت «او»هستم که سرچشمه ی قدرت هاوحرکت هاست«لاحول ولاقوة الا بالله»اوست که همه چیزراحرکت می ده وجان می بخشه.

     ناگهان می بینم که دوفرزندم درآن سوی حیاط ازپله هابالا وپایین می رن.همسرم سراسیمه ازپشتِ پنجره یِ اتاقِ آن سوی حیاط به من اشاره می کنه که مواظب بچه هاباش،امامن اشاره«او»رومی بینم ودست هاموبالا می برم که یعنی نگران نباش«او»داره اوناروحفظ می کنه؛چراکه اونا آیینه ی«او»نماهستند.

    عجیبه!انگار«او»ست که این جمعیت روبه سخن وامی داره یابه سکوت می کشونه.بلکه گویا«او»ست که اززبان اونا سخن می گه یادرسکوت است.

      دردرخت وسط حیاط،«او»جلوه می کنه؛درفضای حاضرفقط«او»رومی بینم وبس؛

فنای همگانی

همه در«او»فانی شده اند«کل شیءٍ هالک الاوجهه»گویی همه ازخودبودن،مرده اندوتنها«او»دروجودِاونا زنده است.

قدرت دیگران هیچ ظهوری نداره.به قول امام حسین علیه السلام«مگه برای غیر«تو»ظهوری هست که ظاهرکننده توباشه؟»

    «او»باطلوع حضورسبزش دردل من،حضورهمگان روبه خزان نشونده وازکسی ندایی برنمی خیزه.هرچه ندا،ازاوست.هرچه سخن،اومی گه.اوست که تنفس می دمه ونفس می کشه.همه مرده اند؛نه،که گویی زنده نبوده اند که مرده باشن؛فقط اوست که دراونا زنده است.

   همه ی مقدسات- حتی اونایی که خیلی براشون احترام قائلم- درتقدّس او هضم شده اند. 

    زمان مرده ؛.مکان مرده ،گویی زمان ومکانی نبوده ونیست؛حتی زمان برام قابل درک واحساس نیست.

مرگ زمان

می خوام به گذشته فکرکنم،امادرپهنه ی ذهنم به دیوارازلیّت می خورم واز«اندیشه کردن به گذشته»سقوط می کنم؛گویی «گذشته»،همیشه «حال» بوده وجزآبتنی کردن دراقیانوس بی انتهای «اکنون»،کاری ازمن ساخته نیست.می خوام به آینده بیندیشم ولی درپهنه ی ذهنم به دیوارابدیت برمی خورم وازاندیشیدن بازمی ایستم،گویی اندیشه ام خاصیت گذشته اندیشی وآینده اندیشی نداره؛واقعاً هم نداره.گذشته وآینده رومن ساخته بوده ام ولی اکنون اصلاً«زمان» فقط حال است وحال است وحال.

یکپارچگی پراکندگی ها

    همه آدم ها- درعین داشتنِ هویتِ مستقل- یکی شده اند.قطره هایی هستند که نمایشگردریاهستند؛دریاشده اندودیگه«دریا»دیده می شن.هیچ کس جداازدیگری نیست؛من وتومحو،وهمه «او»شده ایم؛«او»؛هرکسی دردیگری«او»رامی بینه.گویی همه ی وجود،قطعاتِ یک آینه ی شکسته وپراکنده وجداازهم بوده اندکه درکنارهمدیگه جمع شده اندوبه  یکپارچگی ویگانگی ووحدت پیشینِ خودبرگشته اندواکنون همگی«جمال«او»رانشون می دن.

محومرزهای مصنوعی

      اینجادیگه حق وباطلی وجودنداره(البته این غیرازمسأله حق وباطل درحیطه ی زمان است که وجوددارد).فقط حق است وبس.همه چیز«او»ست وهرچه هست «او»ست«وحده لااله الاهو».هیچ چیزازدیگری جدانیست که بعضی حق وبعضی باطل باشه،تنهاچیزی که هست،حق است وآن«او»ست؛جز«او»هیچ چیزی وهیچ کسی ظهوروبروزنداره.

رسدآدمی به جایی که به جزخدانبیند   بنگرکه تاچه حداست مقام آدمیت

      اینجادیگه ازمرزهای ساخته ی ذهن بشرخبری نیست؛چراکه ازذهن واراده ی بشری خبری نیست.بشر،همه «او»شده است.

      اینجادیگه همه چیزیک رنگ پیداکرده ،اون هم بی رنگی است.وتنهارنگ،رنگ «او»ست: «صبغة الله ومن احسن من الله صبغة»

      اینجادیگه جنگ وگریزی نیست؛دوطرف وجودنداره که یکی درمقابل دیگری قدعلم کنه وبجنگه.اینجایه طرف بیشترنیست وآن هم «او»ست.اینجاصلح کامل است؛همه باهم آشتی اندودرصلحند.جمادونبات وحیوان وانسان وهمه چیزیکی ویکپارچه شده اندودرهمه،«او»تجلی داردوبس.

رفع تهدیدهاوتحدیدها

    اینجادیگه کسی،دیگری روتحدیدوتهدیدنمی کنه.اینجابگومگونیست؛اینجاهمه ازیک انرژی تغذیه می کنند؛اینجاازاختلاف ودرگیری خبری نیست؛یک دهان است که«او»باآن حرف می زنه.گویی یک ذهن است که درهمه ی سرهااندیشه می آفرینه،گویی یک عقل درهمه ی سرهامی اندیشه،گویی یک روح برهمه ی پیکرهادمیده شده که جان جهان است.گویی همه درچنگال نیروی یکی اندکه همه راکوک می کنه ودرهمه،انرژی حیات وجنبش می دمه؛همه ی کارهارواوانجام می ده.حتی امتحانات درسی ام رابه عهده او می بینم وخودم راازغم امتحاناتم فارغ شده می یابم.تنهاواقعیت موجود«او»ست.

قبله ی روی او

       به هرسونگاه می کنم،اورومی بینم

               به دریابنگرم دریاتوبینم        به صحرابنگرم صحراتوبینم...

(اینماتولواوجوهکم فثمّ وجه الله:به هرجابنگرید،روی خداآن جاست)همه سواوست؛پس قبله کجاست؟این برایم معمایی شده .همه طرف روقبله می بینم.دردلم خطورمی کنه که ازاینایی که درمجلس نشسته اندبپرسم ببینم ازنظرایناقبله کدوم طرَفه؟می پرسم،می گن:این طرف ! وما روبه همون طرف – که می گن قبله است- می نشینیم وزیارت عاشوراروآغاز می کنیم.من می خونم،امااین صدای«او»ست که ازگلووزبان من می خونه.به صفحه ی کتاب دعانگاه می کنم،اماگویی به«او»می نگرم وباطن جملات است که برمن ظاهرمی شه.صحرای کربلاجلوی چشمانم گشوده می شه وتنِ آن سیّدشهیدان راازدورمی بینم که درآن صحرا افتاده وبوی دودوآتش درفضاپیچیده وپراکنده است.امااین همه،«او»رانشان می دهدوگویی آن 14ستاره تابناک دیگرهم درنظرم مجسم می شوند که در«او»فانی شده اندودروجودشان«او«تجلی می کندو«او»منعکس است.

رهایی ازخود

      عجب لذتی داردکه که ازدست خودم وخودبودگی ام آزادشده ام؛چنان آزاد که اصلاً خودم روبه یادنمی آرم وحتی همین فراموشیِ خودم روهم به یادنمی آرم؛یادم نمی آدکه روزی من هم بوده ام؛چون«گذشته»،دیگروجودنداره.دیوارهای وهمناک وخیالیِ «گذشته» و«آینده» فروریخته ونابودشده اندوچشم اندازقلبیِ من درامتدادِ ابدیت قرارگرفته است؛خطی بی انتها ازازل تاابدکشیده شده است که فراتراززمان وفراترازمکان است......ادامه داره


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ وقتی مسیرزندگی درلابلای هزاران پیرایه ی غیرضروری گم می شود،ماازدیدنِ سیمای واقعی زندگی،ناتوان می شویم وعمرمان درمسیری که مطلوب مانیست،سپری می گردد.
+ سلام ازهمه دوستانی که دراین مدت لطف کردندوبرای من پیام فرستادند،متشکرم
+ سلام