وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درس و فراگیری دانش، مایه باروری شناخت است . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :14
کل بازدید :204053
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/2/25
4:18 ع
موسیقی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

...وخدارادیدم خدا..........................................................................

ملاقات مرموز،بی تابی روح 

مردی خوشپوش،سرطاس،قدمتوسط،باچهره ای آرام،امارازآمیز که داره پابه سن می ذاره وپنجاه ساله به نظرمی رسه،واردمسجدمی شه وپشتِ سرِنمازگزاران می شینه وبه دیوارتکیه می زنه ودرحال وهوای خودش لب هاش به هم می خوره،نمی دونم چی می گه،امّا نگاهم بانگاهش درهم گره می خوره،ازدوربااشاره سلامش می کنم وبه نشانه  احترامش دست به سینه ام می ذارم وبعد نمازم روشروع می کنم.نمی دونم چه رازی درنگاهش نهفته وچه اتفاقی می افته که پس ازشروع نمازم،روحم می خوادقالبِ تنگِ تنم روبشکافه وبیرون بزنه.دراثنای نمازمغربم،این حالت درمن به اوج خود می رسده ولی من فشارِروحم رابه میله های زندان تنم تحمل می کنم ونمازروبه پایان می رسونم .پس ازنمازم،خودم رابه اون مرد می رسونم وباهاش احوال پرسی می کنم.نمازعشاء روهم اقامه می کنم وبه منزل برمی گردم.

مراسم زیارت عاشورا

     یک ماه ازاین ماجرامی گذره ومن هرروزاون حالت فشارروحیِ لذتبخش وگاه سخت روبیشترحس می کنم تااین که،یکی ازدوستانم که یک پاسدارِجانبازِبسیارمخلِص وبی ریا است،برای برگزاری مراسم زیارت عاشوراازمن به همراه خانواده ام دعوت می کنه ومابه خونه ش می ریم ودرجلسه می شینیم.

     ازاینجابه بعدنمی دونم چی می شه که خودم رودروضعیتِ کاملاًناشناخته وبی سابقه ای می یابم که هرگزقبلاً تجربه اش نکرده ام.

     اینجادیگه واژه ها توان انتقال معنا ومنظورم روندارن ونمی دونم چه قدرخواهم توانست آنچه رااتفاق افتاده،به تصویروتصوربکشونم،اماجزاین واژه هاچیزدیگه ای ندارم؛پس اون طورکه واژه ها گنجایش وتحملش رودارن،می گم.داستانِ من شبیه داستانِ گنگِ خواب دیده است ازاین جهت که زبانم ازبیانِ اونچه که دربیداری برام رخ داده،ناتوان است وجزاین نمی تواندباشد؛چون دریافت های عالم ملکوت ازجنس واژه هانیست بلکه مواجهه باخودحقیقت وخداست وتنهابادیدن وچشیدن قابل درک است نه باگفتن وشنیدن.

دنیایی که درمکاشفه یافتم

       اینجا ناگهان خودرادردنیایی کاملاً تازه یافتم:

فقط خدا

اکنون فقط خدارومی بینم وبس.باچشم دلم. به هرچی که نگاه می کنم،قبلش وبعدش وهمراهش «او»رومی بینم؛حالا متوجه می شم معنی «هوالأول والآخروالظاهروالباطن»را.همه رومی بینم امّا گویی همه آینه ای هستندکه«او»دراوناپیداست.آینه هارومی بینم،اماچنان است که گویاآن هارانمی بینم،بلکه«او»رادراون آینه هامی بینم؛خودم هم آینه ای هستم که«او»رانشون می ده.همه چیزآینه شده تا«او»رودراونا ببینم.

اراده خدا

      من بااراده وخواستِ«او»فکرمی کنم؛وبلکه این«او»ست که درمن می اندیشد؛«او»ست که مرابه حرکت وامی داره؛«او»ست که منوبه سخن گفتن وامی داره وسخن رااززبان من جاری می کنه.

درعین حال این راهم می بینم که من هستم که اراده می کنم ومی خوام وفکرمی کنم وحرکت می کنم وحرف می زنم.اینجادیگه مریدومراد،یکی شده ؛اینجادیگه دویی نیست؛دیگه تکثّرنیست؛همه چیز«یک» شده .به قول تاگور:

                          درمرگ/بسیار،یک می شود/ودرزندگی/یک، بسیار[1] ادامه اش به زودی

[1]   . (وبلاگ پاییزبارانی به آدرس:www.hameddtm.persianblog.com  (به نقل ازماه نوومرغان آواره،ترجمه ی ع.پاشایی ،انتشارات روایت)

 


90/4/5::: 7:21 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ وقتی مسیرزندگی درلابلای هزاران پیرایه ی غیرضروری گم می شود،ماازدیدنِ سیمای واقعی زندگی،ناتوان می شویم وعمرمان درمسیری که مطلوب مانیست،سپری می گردد.
+ سلام ازهمه دوستانی که دراین مدت لطف کردندوبرای من پیام فرستادند،متشکرم
+ سلام