همراه بارودتادریا
خودرابه رودبسپار؛ رودی که راه دریاراپیش گرفته است وهرمانعی فراراه اوقرارگیرد،باتأملی شگفت انگیز،آن راازسرراه خودکنارمی زندوراهِ خودرامی رود.
عجب شکوهی درخروش این رودِزیبانهفته است که اگرگوش هاشنوای پیام روحبخشِ آن باشد،زندگی رادرناله ی شادمانه ی رودمی شنوند؛زندگی باهمه ی زیبایی اش درخروش این رودروان،خودرافریادمی زند.
ازرودمی توان زندگی راالهام گرفت؛زندگی ای پرباروسرشارازحرکت؛حرکتی به سوی اصل خویش؛اصلی که درعین دوری،نزدیک است ودرعین آشنایی،غریب .
روح تشنه ی رودباخروش هرلحظه ی خود،نام دریارافریادمی زند؛فریادی برخاسته ازاعماق جان؛جانی که همرنگ دریاست وتابه دریاوآغوش اونرسیده،فریادش بلنداست وآرزوی وصل رادرسرمی پروراندتابه آب گوارای دریارسدوازسخن گفتن بیفتد.