وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستمکار را چنین سوگند دهید ، اگر بایدش سوگند دادن : که او از حول و قوت خدا بیزار است ، چه او اگر به دروغ چنین سوگندى خورد در کیفرش شتاب شود ، و اگر سوگند خورد به خدایى که جز او خدایى نیست در کیفرش تعجیل نبایست چه او خدا را یگانه دانست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :5
کل بازدید :206493
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/9/13
2:2 ص
موسیقی

 

فراترازبهشت وجهنم

      اکنون که جزخداهیچ نمی بینم،اینجادیگرحتی بهشت وجهنم هم مطرح نیست ومنزلتِ پیشینِ خودرادردلم ندارند.اینجافراترازبهشت وجهنم است؛هرچه هست،«او»ست؛وقتی همه «او»ست،دیگه همه جاخوش است؛«او»که هست،بهشت چیست؟جهنم چیست؟درضمیرمن نمی گنجدبه غیردوست کس.

فراتاریخ  

اینجا تاریخ وجودنداره؛اینجاتاریخ هم امتدادزمان حال است.آینده ای هم نیست؛آن هم امتدادزمان حال است.زمان مفهومش روازدست داده است.

سقوط برق آسا به زمان وعروج دوباره به فرازمان

   همه الهه هامرده اند تنهایک اله است و...او...«او»ست:لااله الاهو

هیچ کس نمی دونه وخودم هم نمی دونم که درچه حالی هستم؛هیچ مسأله ی غیرعادی هم رخ نمی ده که کسی حتی خودم بویی ببرم.درکشاکشِ وصل بودنم به ابدیت وفرازمان،کمترازچشم به هم زدنی گویی «او»مرابه ورطه ی «زمان»رهامی کند،امادوباره باسرعتی وصف ناشدنی به فرازمان می کشدوآن گاه برای لحظاتی بسیارکوتاه متوجه می شوم که ازنشیب زمان به فرازمان کشیده شدم وتفاوتِ حالم رادردوسطحِ زمان وفرازمان لمس کردم.به محض آن که درفرازمان مستقرمی شوم،آن لحظه ی به یادماندنی هم دیگریادم نمی آدوقادرنیستم که به گذشته وآن لحظه  ی «فروافتادن درزمان»فکرکنم؛چراکه آن جازندگی ،فقط درلحظه ی حال واندیشه به لحظه ی حال میسراست وبس.یکی دوبارآن سقوط به زمان وعروج به فرازمان با فاصله برایم اتفاق می افتد،امابازدرفرازمان به سرمی برم.

پایان مراسم زیارت عاشورا

       مراسم تمام می شود.همگی برمی خیزیم که بریم.اصلاً جز«او»نمی بینم واحساس نمی کنم.به سراغ کفش هایم می روم.

احساس بی وزنی

کاملاًاحساسِ بی وزنی می کنم.بدنم راهم حس نمی کنم،گویی بدن ندارم.

درک اراده خداوانسان

متوجه می شوم که«او»در«من» اراده می آفریند که بخواهم؛اومی خواهدکه من می خواهم. اراده ی«من» درطول اراده ی«او»ست«وماتشاءون الاان یشاءالله:شمانمی خواهیدمگراین که خدااراده کند؛ ومارمیت اذرمیت ولکن الله رمی:تونبودی که انداختی،خدابودکه انداخت».دراین لحظه «لاجبرولاتفویض بل امربین الامرین:نه جبری درکاراست ونه واگذاری کامل اموربه بندگان؛بلکه چیزی بین این دواست»رادرک ولمس می کنم وحقیقت آن رادروجودم تجربه می کنم.

احساس معلق بودن درفضا

پایم راحس نمی کنم،ولی کفشم رادرست می پوشم،امامثل این که درفضاخودرامعلق می بینم؛وروی ابرهاراه می روم یاروی آب پامی گذارم وزمین راکه روی آن راه می روم،حس نمی کنم.راستی امشب شب عاشوراست.

درراه خانه

     به همراه خانواده،ازمنزل دوستم که زیارت عاشورارادرآن خوندیم ومجلس دعارادرآن برگزارکردیم،خارج می شیم وپس ازخداحافظی،این دوستم ماروبه ماشین خودش- که یک پیکان سواری است- سوارمی کنه.من جلو،کنارراننده نشسته ام وهمسرم ودوفرزندم روی صندلی های عقب.

فرودوصعوددوباره

    درهمین حال،گاهی که برای لحظه ای به«زمان»سقوط می کنم،سرم رانمی تونم نگه دارم.سرم به چپ یا راست خم می شه وهمسرم متوجه این مسأله می شه وخودم نیز،امادوباره به «فرازمان»کشیده می شم.بالأخره به منزل می رسیم وپس ازخداحافظی بااون دوستم،واردمنزل می شیم ..ادامه داره

 


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ وقتی مسیرزندگی درلابلای هزاران پیرایه ی غیرضروری گم می شود،ماازدیدنِ سیمای واقعی زندگی،ناتوان می شویم وعمرمان درمسیری که مطلوب مانیست،سپری می گردد.
+ سلام ازهمه دوستانی که دراین مدت لطف کردندوبرای من پیام فرستادند،متشکرم
+ سلام