حضرت عزرائیل وتاریخ مرگم
مدتی پیش حضرت عزرائیل را درخواب دیدم که پرونده عمرم زیربغل اوست.یک لحظه چشمم افتادبه قسمتی ازبرگه های داخل این پرونده که نوشته بود:مهلت:.../91/7.
صبح که ازخواب برخاستم،حالم دگرگون بود،اماسعی می کردم خودم راتوجیه کنم که خوابم تعبیرنداردیاتعبیرش لزوماً همونی نیست که درخواب دیده ام،امااین توجیهات،کمکی به کاهش تشویشم نکردوحتی به یادآوردن ناخودآگاه صحنه ای که درخواب دیده بودم، باعث شدکه فشارم بیفتدوحالت تهوع پیداکنم.تازه این،مزیدبرعلت شدکه بیشترباورکنم که چندروزبیشترازعمرم نمونده.اماامانتی هاوبدهی هایم راپرداختم وخودم راآماده مرگ کردم.
روزجمعه ای به همراه خانواده به نمازجمعه رفتم ودرآن جادعاکردم وبه آرامش ژرفی رسیدم که گویی –اگرهم خوابم تعبیرمستقیمی داشته،درآن تجدیدنظرشده است.صله رحم نیزنمودم که درروایات،آن راسبب طول عمردانسته اند.
درهرصورت ازآن تاریخ گذشت وتاکنون اتفاقی نیفتاده.هرچه خدابخواهد،همان خواهدشد.