محک دوستان،مرگ وزندگی
5سال پیش ،حدود15روز دربیمارستان و6ماه درمنزل بستری شدم.دراین مدت،تعدادی ازدوستانم که خیلی روی اوناحساب می کردم،کارخاصی به جزملاقات دربیمارستان ومنزل انجام ندادند(که البته درهمین حدهم ازلطفشون متشکرم) وبعضی هاشون هم کمک زیادی کردند.بعضی هاشون هم اصلاً به ملاقاتم نیامدندکه شایدگرفتاری خاصی داشتند،ولی درهرصورت به عیادتم نیامدند.
امانکته ی جالب این بودکه برخی ازدوستانم که اصلاً روی اوناحساب نمی کردم،بیشترین کمک رابه من کردندوداروهایی راکه درشهرخودمون پیدانمی شد،ازشهرهای دیگربرام تهیه کردندوخریدند.
تجربه کردم که درموارد زیادی،امید مابه«آنچه ازآن ناامیدیم»،بایدبیشترباشد«ازآنچه به آن امیدواریم».
نکته ی دیگری که فهمیدم این بودکه:مامعمولاًاحساس می کنیم که اگه بمیریم،فاجعه ای سهمگین رخ خواهددادوعالََم به هم می ریزه وزندگی همه ی اقوام وخویشان ودوستان وآشنایان مختل می شه،امامن متوجه شدم که هرچه قدرهم که محبوب باشیم،مرگ ماچندان هم مخلّ زندگی نخواهدبودودرواقع آب هم ازآب تکان نخواهدخوردوزندگی همچنان جریان خواهدداشت.
اماهرگزنمیردآن که دلش زنده شدبه عشق
عشق به خداوخلق خداهمواره دردلهاماندگارخواهدبود.