وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان را نبینى جز که کارى را از اندازه فراتر کشاند ، و یا بدانجا که باید نرساند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :40
کل بازدید :203774
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/2/14
2:37 ع
موسیقی

      

 معجزه ی اشک برحامل مشک

درکربلابامدیرکاروانمون داشتیم صحبت می کردیم.گفتم چی شدکه تصمیم گرفتی مدیرکاروان باشی؟

      گفت:درجوونی هام اصلاًنه اهل نمازبودم ونه اهل دیانت ونه اهل روضه وزیارت.اماورزشکاربودم.ورزش رزمی.روزی درحال مبارزه،درماه محرم دست وپام شکست  وبستری شدم ودست وپایم راگچ گرفتند.کوچک ترین حرکت دست وپام جیغم رو درمی آورد. دخترم فاطمه،درهمون حالی که بستری بودم،پیله کردبه من که«امشب بایدبریم روضه وشماهم بایدبیایی».گفتم:باباجون!خودت می دونی که من اهل این چیزانیستم ومردم محل هم اینومی دونندومن حتی اگه بخوام بیام هم خجالت می کشم ازنگاه های معنادارمردم.

      دخترم گفت:«مابه کمک مادروبرادرام می بریمت».وخلاصه بااصرارمن رو روی تخت سبکی گذاشتندوآهسته وبازحمت زیادبردندمجلس روضه وعزاداری ای که درمحلمون برگزاربود.من رویم نشدکه داخل مجلس برم.خواستم که من روپشت دیوارمجلس روضه زمین بگذارندواماصدای روضه خوان راواضح می شنیدم.نمی دانم چه شد،صدای دلنشین روضه خون – که روضه ی حضرت عباس رو می خوند- به گوشم که رسید-بی اختیاراشک ازچشمام سرازیرشدوناگهان،دست شکسته ام رابرای پاک کردن اشک هام حرکت دادم ولی نتونستم سنگینی دستام روتحمل کنم،دستم  به زمین لغزیدوباضربه به زمین خورد.ولی دردی احساس نکردم.دوباره دستم راتکان دادم بازدرد نگرفت.بیشترتکان دادم دیدم انگارنه انگارکه دستم شکسته باشد،هیچ دردی ندارد.پای شکسته ام راهم تکان دادم هیچ دردی احساس نکردم.آهسته خودم رااززمین کندم وبلندشدم.بچه هادیدندکه بلندشده ام.تعجب کردند،من رومحکم گرفتندکه نیفتم.گفتم:لازم نیست!هیچ دردی ندارم.وبچه هاباورنمی کردندولی دست وپایم راتکان دادم،دیدندکه هیچ دردی احساس نمی کنم ودرچهره ام خوشحالی موج می زنه.همسرم باخوشحالی گفت:دیدی!حضرت ابالفضل!پیش خداشفاعتت کرد،خوب شدی!وهمگی باخوشحالی وشکرگزاری به درگاه الهی ومن بااعتقادخاص به دین واهل بیت و برکت مجلس روضه وعزاداری برگشتیم منزل.

     فردای آن شب،رفتیم پیش شکسته بندوگچ های دستم رابازکردوازاون به بعد،تصمیم گرفتم اهل نمازباشم واهل مجالس روضه وعزاداری وانس بااین جلسات معنوی وبهره مندی ازمنابرعلماومداحان اهل بیت علیهم السلام واصلاًتصمیم گرفتم درخدمت زائران خانه ی خداوسوریه وعتیبات عالیات وکربلا باشم والان28سال هست که درخدمت زائران امام حسین وحضرت عباسم واکنون درکربلا.

 


  

 

مردی که پول استفراغ کرد!!    

روزی تصمیم گرفتم برای تأمین مخارج مسجدیکی ازمناطق،به إزای ممهورنمودن هرنامه اداری به مهرمسجد،ازصاحب نامه مبلغی بین 2000تا5000تومان بگیریم.وازیک نفرهم بعداززدن مهرمسجدبه پای نامه اش،مبلغ2000تومان دریافت کردم .

     شب درخواب دیدم – ببخشیدالبته- که می خواهم «استفراغ»آن شخص رابخورم.ولذاحالم ازاین وضعیت به هم خوردوناگهان بیدارشدم.

     بعدازبیداری فکرکردم که خدایاچنین خوابی چه معنایی می تونه برام داشته باشه؟

     به نظرم رسیدکه دادن پول ازسوی آن شخص،مثل این بوده که گویا استفراغ کرده باشه.واستفراغ هم بااجباروبی میلی وبدحالی وتنفرهمراه است وغالباًناشی ازیک نوع بیماری است.وازاین جامنتقل شدم به این معناکه چه بسا آن شخص،ازروی بی میلی،ورودرواسی وبااکراه این پول راداده باشه ومعمولاًافرادی که شعوروفرهنگ دینی ومذهبی شون پایینه،دادن پول برای اموردینی ازسوی اون هامثل دادن جان به حضرت عزرائیله وپول اینجورافراد،ارزش خرج کردن برای مسجدوخانه ی خدارو نداره.

    به همین خاطرهواکه روشن شد،پول او روبردم وبهش گفتم فعلاً برنامه مون عوض شده وقرارشد،پول ازافرادگرفته نشه.ازش تشکرکردم وبرگشتم.

    بعدازمدتی خداازراه های دیگه پول رسوندو تونستیم باکمک مشتاقانه ی متدینین وخیرین مؤمن،هزینه ی امورمسجدراتأمین کنیم.

    فهمیدم که هرکسی لیاقت وتوفیق خدمت وکمک به مسجدوخانه ی خداواماکن مذهبی ودینی رونداره.وکسانی توفیق ولیاقت آبادکردن مسجدوخانه ی خدارودارندکه ایمان به خداوآخرت داشته باشندوشعور وفرهنگ دینی شان درحدمقبولی بالاباشه.

 


90/10/22::: 12:16 ص
نظر()
  
  

فقط خودش؛ واسطه بی واسطه!!

      یه روزیکی ازافرادی که ظاهرش آدم خوبی نشون می داد(باطنش راخدابهترمی دونه)وجزء گروهی ازگروه های عرفانگرای محفلی بود،به من گفت:«اگه بخواهی ، آدمایی داریم که می تونن تورابه ملاقات امام زمان علیه السلام ببرند.حاضری بیایی؟(وآدم احساس می کردواقعاً بخواهندهمچین کارهایی بکنند(.شایدهم بلوف بود)درهرصورت،

    گفتم :بایدفکرکنم.بعداًجواب می دم وخداحافظی کردم.

    بعدرفتم ،نشستم وفکرکردم که:امام زمان علیه السلام که درهمه جاحضورداره(«بنفسی انت من نازح مانزح عنا») ومنومی بینه وخداهم اگه مصلحت ببینه کسی امام زمان علیه السلام روببینه، زمینه ی دیدارراخودش فراهم می کنه واصلاً اگه کسی لایق باشه،خودحضرت می آدسراغش.بنابراین نیازی به وجودواسطه نیست.اگه  هم خدانخوادکسی باامام زمان علیه السلام ملاقاتی داشته باشه،هزارتاواسطه هم که باشه،فایده ای نداره.پس چه نیازی به واسطه؟

     دریه فرصتی دیدمش،بهش جواب دادم که:متشکرم،فعلاًچنین قصدی ندارم.وسروته قضیه رو هم آوردم.

       معلوم نبوداگه قبول می کردم،چه اتفاقاتی می افتاد:حضرت علی علیه السلام دریک روایتی می فرماید:تاوقتی رشدآوربودنِ راهی برایت روشن نیست،درآن راه گام برندار!(نقل به مضمون)


  
  

      یه با ر به یکی ازدوستان گفتم که درقم دوستان زیا دی دارم که اگه بخواهم یک ما ه هم درقم بمونم،می تونم شبی درمنزل یکی ازاون هاباشم.

     اتفاقاًچند روزبعدش رفتم قم.کارهام روانجام دادم وحدود3عصربودکه کا رهام تموم شد.بعدفکرکردم که به خونه ی کدوم یک ازدوستانم برم.لیست اسامی دوستان وشماره تماسها شون راازجیبم درآوردم.باهرکدومشون که تما س گرفتم،یاگوشی را برنداشتند،یاتلفن همراهشون خاموش بود، یاخونه نبودند، یا موقعیتشون جوری بودکه قرارگذاشته بودندبه جایی بروندو...خلاصه حدود نیم ساعت باهمه شون تماس گرفتم ولی جورنشدکه برم خونه شون.حتی یکی دوتا شون رادرخیابون دیدم که می رفتندجایی وعذرخواهی کردندکه نمی توننددرخدمتم!باشند(البته اینو بگم که واقعاًنمی تونستند، نه این که بهونه تراشی کنند).من موندم وخودم.همین طورسرگردان موندم وهواداشت غروب می کرد.رفتم حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها)ونمازمغرب وعشا رو خوندم ودرحرم موندم تاساعت 9شب شد.بعداومدم بیرون ازحرم وشام مختصری هم تهیه کردم وخوردم.

    این جابه طورخاصی متوجه خداشدم وگفتم:خدایامنوببخش که ازتوغافل شدم.ممنونم که دراین موردهم متوجهم کردی که بایدامیدم فقط به خودت باشه وتکیه ام به دوستانم – هرچندخیلی هم خوبند- نباشه.

     دراین لحظه به دلم افتادکه به یکی ازدوستانم که سیدی بوشهری وبسیارمهربون وصمیمی بود،زنگ بزنم.تماس که گرفتم، بعدازحدودیک دقیقه گوشی روبرداشت ودیدم نفس نفس می زنه.پس ازسلام واحوال پرسی ، گفتم سید!انگاردویده ای!گفت:بله، تازه اومدیم خونه.رفته بودیم جایی.وخلاصه پس ازاین که متوجه وضعیتم شد،دعوت کردکه برم خونه شون ورفتم.واون شب درمنزلشون موندم.ودرحالی که نزدیک بود اون شب کارتن خواب بشم،اماخدای کریم ازسرمای سوزان اون شب نجاتم داد.

     ازاون به بعد به طورخاص یادگرفتم که درامورم،ازخداغافل نشم.به اسباب تکیه نکنم.بلکه به مسبّب    الأسباب یعنی خدای متعا ل امیدوارباشم وازاوبخواهم.خداگاهی اینچنین ازدیگران ناامیدمون می کنه تابه غیرخودش امیدنبندیم.


90/10/19::: 2:10 ع
نظر()
  

یادش به خیر،یکی ازاستادامون می گفت:آدم باید«پیش خدا»آبروداشته باشه.اگه تمام مردم دنیاجمع بشن وما رو روی دست  خودشون بگیرن و بالاببرن و ازما تعریف بکنن،چه ارزشی داره اگه فرشته ها-خدای نکرده-ازبالابزنن توی سرمون؟


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ وقتی مسیرزندگی درلابلای هزاران پیرایه ی غیرضروری گم می شود،ماازدیدنِ سیمای واقعی زندگی،ناتوان می شویم وعمرمان درمسیری که مطلوب مانیست،سپری می گردد.
+ سلام ازهمه دوستانی که دراین مدت لطف کردندوبرای من پیام فرستادند،متشکرم
+ سلام