وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از غفلت بپرهیزید که از تباهی حسّ است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :12
کل بازدید :203380
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/1/31
8:5 ع
موسیقی

استخاره ای ازسونوگرافی دقیقتر

   13 سال پیش رفته بودیم به یکی ازمناطق استان فارس.برخی ازآشنایان واقوام که نسبت به بنده،لطف وحسن نظرداشتند،ازمن خواستندکه براشون درموردبعضی مسائل وازجمله فرزندشون که دررحم مادرش هست، استخاره کنم.

   سال بعدش که دوباره برای دیدوبازدید به اونجارفتیم ،وبرخی فهمیده بودندکه مادوباره اونجاهستیم،دیدم دراتاقی که برای مااختصاص داده بودند،روی میزم،مبلغی پول گذاشته اند.ازیکی ازآشنایان که اونجابود،پرسیدم:این پول مال کیه وبرای چیه؟

      گفت:مال شماست.بعضی ازهمسایه هاآورده اندتابراشون استخاره کنی.آخه همه ی استخاره های پارسالتون درست دراومده بودوخبرش بین برخی ازاهالی اینجاپیچیده بودوبه ماگفته بودندکه هروقت شمااومدیدخبرشون کنیم که برای استخاره بیایندپیشتون وحالااومدندپول گذاشتندورفتندتاشمابراشون استخاره کنید.

     گفتم:براشون استخاره می کنم ولی این پولهاروبه صاحبانشون برگردونید.من به خاطرپول،برای کسی استخاره نکرده ونمی کنم.وپول هارودادم که پس بدهند.

    بعد،خبرِ درست دراومدن استخاره هامون ازطریق بعضی ازآشنایانمون به منطقه ای دراصفهان- که درآن زندگی می کنیم - هم رسید.وخیلی هابرای استخاره پیشمم می اومدندوبعدمی گفتند:استخاره هات خیلی خوب بودوبرامون خیروبرکت داشت.حتی یکی ازاقوام دورمون اومدتادرموردبچه ای که زنش حامله ی آن بود،استخاره کنم وقول دادکه اگراستخاره ام درست دراومد،یه پیراهن هدیه بدهد.براشون استخاره کردم وگفتم:زنتون دوقلوحامله است.یکی شون پسرودیگری دختراست.وبعد،همین طورهم شدوالان اون دختروپسردرمقطع تحصیلی راهنمایی دارن درس می خونندوالبته خبری ازپیراهن هم نشد!

مدتی گذشت وکم کم استخاره هابه سمت ازدواج وبیماری های گوناگون رفت.یکی می گفت:برام استخاره کنیدکه بافلانی ازدواج کنم یانه؟یکی می گفت:من می خوام فلان عمل جراحی راکه دکتراتشخیص داده اند،انجام بدهم ولی تردیددارم.شمابرام استخاره کنیدکه عمل کنم یانه؟ودرتمام موارد،همیشه می گفتم:اول بایدبریدفکرکنید،تحقیق کنیدوبعدش بااهلش مشورت کنیدواون وقت اگربازهم به نتیجه ای نرسیدید،می تونیدبرای رفع حالت دودلی استخاره بخواهیدوتازه اون وقت هم لزوماًواجب نیست که حتماًبه استخاره عمل کنید.ولی اگرازاول قصدعمل به استخاره ندارید،اصلاًسراغ استخاره نرید.امامتوجه شدم که خیلی هاحال فکرکردن وتحقیق-به ویژه درمسأله ازدواج- و...راندارندوبرای این که خودشون راراحت ودلشون راآروم کنند،فوری می آیندسراغ استخاره وفکرومشورت راتعطیل می کنند؛ووقت وبی وقت ، مزاحم وقت ماهم می شن.حتی بعضیابرای یه چیزچندباراستخاره می خواستندکه خنده داربود.

خلاصه ،دیدم که چه بسااستخاره کردنِ من،زمینه سازِ تعطیل عقل وفکروتحقیق ومشورت افرادخواهدشدوفرهنگ استخاره راخیلی هارعایت نمی کنند.ازاین روتصمیم گرفتم استخاره را-علیرغم شهرتش که داشت برام توسعه می یافت –کناربگذارم وگذاشتم وحدودیک سال است که برای احدالناسی استخاره نکرده ام ونمی کنم.

گاهی وقتابعضی هامی آیندواصرارمی کنندکه فقط همین یه بار!یافقط برای من!استخاره کن!ومن نمی پذیرم ومتوجه شده ام که می رن فکرمی کنندیامشورت می کنندیاسراغ کس دیگه ای می رن برای گرفتن استخاره.

یکی ازدوستان به من گفت:چرابراشون استخاره نمی کنی؟استخاره هم یه نوع خدمت به مؤمنین است وخدمت به مؤمنین موردسفارش اسلامه.

درجوابش گفتم:مگه همه ی خدمتارومن بایدبکنم.بذارماخدمت های دیگررودراولویت قراربدهیم.

یک ساله که خیلی راحت شده ام وخوشبختانه برای خیلی هاهم جاافتاده که ازماتقاضای استخاره نکنن.ولی درهمین حال،بعضی ازدوستان رومی شناسم که ازدست مزاحمت های وقت وبی وقت مردم  برای درخواست استخاره های بجاوبیجای مردمِ بی فکروبی مشورت،ذلّه هستند ومی نالند.وشاهدمردمانی هستم که فکروتحقیق ومشورت رابه کناری نهاده اندوازاستخاره-که درجای خودش،هم جایگاهی درمسائل دینی ومذهبی دارد-استفاده درستی نمی کنندوآن اهمیتی راکه دین به فکرومشورت داده،به هیچ می گیرندو...امیدوارم خداوندتوفیق فکروتحقیق ومشورت به همه مادرمسائل مهم زندگی عنایت فرماید.


90/10/11::: 10:45 ع
نظر()
  
  

ببین!اگه عاشقش نشدی!!!

    شایدشماهم بارهابااین سؤال روبه روشده ایدکه:«چه طورمیشه عاشق خداشد؟»

    یه بار یکی ازم پرسید:کتابی به من معرفی کن که باخوندنش عاشق خدابشم.

    بهش گفتم:خوندن کتاب خوبه وزمینه ذهنی خوبی برای فهم برخی ازمسائل عاشقانه ی بین خداوانسان فراهم می کنه،ولی کافی نیست.

مواجهه ی مستقیم

     مابرای شناخت هرانسانی،علاوه برمطالعه زندگی نامه اش ونیزپرس وجوازدیگران درمورداو،بایدباخودش هم ارتباط برقرارکنیم وشناخت بی واسطه ای ازش پیداکنیم .این شناخت مستقیم،ازطریق مواجهه ی چهره به چهره وگفت وگو بااوامکان پذیرمی شه که باعث انس بااوهم می شودوشناخت وانس بیشتر،هم محبت یاتنفرنسبت به اودرمابه وجودمی آره.

گام های عاشقی

      برای این که عاشق خدابشیم،بهترین منبع شناخت ما،درمرحله ی اول،انس باشناختنامه خودخدا،یعنی قرآن است که وقتی تلاوتش می کنیم، درواقع خداداره باماحرف می زنه ودرکتابش جلوه می کنه ودرمرحله ی بعد،ارتباط معنوی باخودخداازطریق نمازو دعاست.درنمازودعاماباخداحرف می زنیم.

      این دوارتباط متقابل خداباما(به وسیله ی قرآن)وماباخدا(به وسیله ی نمازودعاونجوا)،موجب انس وشناخت بیشترمانسبت به خدامی شودواین معرفت،محبت مارابه خدا-که منبع خوبی هاوآغازگروگسترنده ی عشق است-تشدید،تقویت وتسریع می کندوتوسعه می بخشد.

محال است که...

محاله کسی خدارا-درحدوسع خودش-درست بشناسه وبااومرتبط بشه،وعاشقش نشه.

محاله کسی ازعمق جان باخداحرف بزنه وازمحبت خدالبریزنشه.

محاله کسی خدارابه اندازه ی کافی صدابزنه وصدای خداراباگوش جانش نشنوه.

چرا.....؟

      چراچنین فکرنمی کنیم؟

 ماچون معمولاًانس وارتباط پی درپی وگفت وگوی مناجات گونه ی مداوم باخدارا زمزمه  نمی کنیم یاکم زمزمه می کنیم،ممکن است چنین بپنداریم که عاشق خداشدن فقط درتوان انسان های عارف مسلکِ آنچنانی است وچنین امکانی دورازدسترس انسان هایی معمولی همچون امثال من است.درحالی که همه ی آدما،باخدانسبتی همسان وفرصتی برابردارندکه باخدامرتبط شوندوخداهم کسی نیست که دست ردبه سینه حتی یک انسانی بزنه که به سوی اورومی آره،مگه این که واقعاً خودِاون فردنخواهد.

درمرحله ی سوم،مطالعه وتفکردرآفریده های متنوّع خداونعمت های الهی می تونه شعله ی عشق اورادرمابرانگیزه،به ویژه نعمت هایی که به طورخاص به تو-به عنوان یک فردانسانی - داده است:

خورشید،گذشته ازدیگران وچیزهای دیگر،برای توهم طلوع می کند.

خداهوارابرای تنفس توهم قرارداده،وگرنه نمی توانستی ازآن تنفس کنی و...

همین که هستی،وهمین که نفس می کشی،و...نشانه ی اینه که خدامی خوادکه توباشی وبودنت راخدالازم می دونه وگرنه نبودی!


  
  

این لب،بوسیدن دارد

چندسال قبل،پیش ازحرکت برای حج عمره، درمورداسرارحج واماکن مختلف مسجدالحرام وکعبه وبه ویژه سخنان امام سجادباشبلی درباره اسرارحج مطالعاتی انجام دادم تابتونم کمی به عمق اعمال حج ونیزمعانی باطنی ان هاوسرّوجود حجرالأسودوطواف و...پی ببرم.

      درجایی خوندم که حجرالأسودبه منزله ونمادِ دست خداست که بالمس واستلام آن،باخدامصافحه می کنیم(ودست می دیم)ودرواقع پیمان مجددی بااومی بندیم...

    ...وقتی درمسجدالحرام واردطواف شدم،انگاراززمین کنده وواردعالمی دیگرشدم وگویی آب پاکی روی قلبم ریخته شدوتمام کدورت ها،غم ها،غصه هاودلهره هاراشُست وبردوالبته شنیدنش کافی نیست. بایدتجربه شودتامنظورم مفهوم شود.

    وقتی درموقع طواف به حجرالأسودرسیدم وآن رالمس کردم،فرصتی پیش اومدتاحجرالأسودراباشوروعشقی شعفناک ببوسم وبوسیدم:گویی واقعاًداشتم لب معشوق ازلی وابدی رامی بوسیدم.موقع بوسه،چنان دراوج لذت معنوی قرارگرفتم که حس کردم دچاربرق گرفتگیِ رعشه آورمعنوی ای شده ام وتمام ارکان جسم وروحم به ارتعاشی عاشقانه درآمدندوآن گاه دیدم که این لب معشوق،چه بوسیدن دارد!

     البته چه بساخداوندخواست به من بفهماندکه این سنگ،سنگ نیست،نمادی ازدست ولب معشوقِ همه ی عاشقان است که اگرلذتِ وصل ان رادریابی،به کمترازآن دل،خوش نمی کنی.

برای آشنایی بیشترباحجرالأسودرجوع کنیدبه:http://hajj.ir/hadjwebui/news/wfShowOpinion.aspx?id=46252


  
  

 

 وتوچه می دانی ایران چیست؟

 درسفرازسوریه به لبنان بایک استاددانشگاه سوریه ای همسفرشدم . استادزبان انگلیسی دردانشگاه سوریه بود.دربین مسیردرموردمسائل مختلف باهمدیگه صحبت کردیم.

    یکی ازصحبتها مون درموردقدرت جمهوری اسلامی وماهیتش بود.

    آن استاددانشگاه به من گفت:خیلی ازکشورهای- به اصطلاح - اسلامی،صرفاًادّعامی کنندکه اسلامی اند،ولی صداقت ندارند.اماجمهوری اسلامی واقعاً دراسلامیتش صداقت داره.

   وبعدگفت:شماکه داخل ایران هستید،آن قدرهاکه ماقدرایران رومی دونیم،شماایرانی هاشایدندونیدومامی دونیم که ایران چه قدرقدرت داره:وماأدراک ماإیران!

     بهش گفتم:کدوم یک ازفیلمهای ایرانی رادیده ای؟گفت:یوسف الصدیق.منظورش فیلم یوسف پیامبربود.

     بعدبه من گفت:چندساله سوریه زندگی می کنی؟گفتم:چه طورمگه؟گفت:عربی خوب صحبت می کنی!گفتم:تازه،اولین باره که اومدم سوریه.واینجا بودکه کمی نسبت به مکالمه عربی ام امیدوارترشدم.البته درعراق هم باهمین تعبیرمواجه شده بودم.واین ازالطاف الهی بوده است.

 

 


90/10/9::: 11:44 ع
نظر()
  

    گریستم ونگذاشتندبگریم 

     پس ازیک عمرآرزو،برای اولین بار داشتیم به مدینه نزدیک می شدیم.تمام آنچه که درموردمدینه وخاطراتش خوانده وشنیده بودم،درذهنم مرورمی شدند.

    گلدسته مسجدالنبی صلی الله علیه وآله راکه ازدوردرامتدادِ خیابانِ منتهی به حرم پیامبردیدم، هیجان عجیبی دردلم پدیدآمد.

    هنگامی که واردمسجدالنبی شدم،بغض فروخورده ام به ناگهان شکست وباهجوم گریه ای بی امان،دیده ام دریاشد امّاباهشدارِ نیروی امنیتی سعودی-وهابی مواجه شدم که می گفت:«لاتبک»:گریه نکن!اینجابرای اولین بارمتوجه شدم که وقتی گریه ات می گیره ونمی تونی گریه کنی ،چه حالی پیدامی کنی؟دچارچه احساسات متناقضی می شی؟وآن گاه به یاداسرای کربلا افتادم که چه قدربراشون سخت بوده که نتونند گریه نکنند،یاگریه کنندوازگریستن منع شوندیاباضربات سیلی وشلاق مواجه شوند؟وبه یادآن شبی افتادم که حضرت علی علیه السلام درمدینه موقع غسل حضرت زهرا سلام الله علیهابه بچه هاسفارش می کردکه آهسته گریه کنند.

  

 


90/10/9::: 10:53 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ وقتی مسیرزندگی درلابلای هزاران پیرایه ی غیرضروری گم می شود،ماازدیدنِ سیمای واقعی زندگی،ناتوان می شویم وعمرمان درمسیری که مطلوب مانیست،سپری می گردد.
+ سلام ازهمه دوستانی که دراین مدت لطف کردندوبرای من پیام فرستادند،متشکرم
+ سلام