وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شتابزدگی را واگذار و در حجّت بیندیش و خود را از پریشان گویی نگاه دار، تا از لغزش ایمن بمانی . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :19
کل بازدید :203363
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/1/30
3:5 ع
موسیقی

دیدنی ترین دیدنیِ عالَم

     چه دلنشین است که ازمیان انبوه جاذبه های زودگذرفراتربروی ودلِ عاشق وشیدایت راشیفته ی آن محبوبی بسازی که همه ی محبوب هاوجاذبه ها جلوه ی دوستی وجذابیتِ اوهستند.حتی «حسِّ  زیبایی دوستی»ومحبت هم ازناحیه ی اوست تاببیندهرکسی این حس رادرراه کدام محبوب مصرف می کند.

     آری،حس های متضاددرونی،زمینه ای برای امتحان عاشقان است وهرچه درعالم هست- که آدمی رابه خودمشغول می کند-بتِ ساخته ی آن معشوق ازلی وابدی است تاببیندچه کسی این بت هاراقبله ی خودمی سازدوچه کسانی آن «بت ساز»رامی پرستند.

ای دوست،شکربهتریاآن که شکرسازد؟        خوبیِ قمربهتریاآن که قمرسازد؟

پس دیده ات رابگشای وببین که آن «دیده آفرین»،«دیدنی ترین دیدنیِ عالَم»است وبه عشقِ دیدنِ جمال او،ازجمالِ هرجمیلِ دیگری بگذروچشم ودل خودرااسیرِآن هانسازوبگذاررهاوآزادبه سوی اوپربکشی ودرکوی اومنزل گزینی.


  
  

همراه بارودتادریا

        خودرابه رودبسپار؛ رودی که راه دریاراپیش گرفته است وهرمانعی فراراه اوقرارگیرد،باتأملی شگفت انگیز،آن راازسرراه خودکنارمی زندوراهِ خودرامی رود.

        عجب شکوهی درخروش این رودِزیبانهفته است که اگرگوش هاشنوای پیام روحبخشِ آن باشد،زندگی رادرناله ی شادمانه ی رودمی شنوند؛زندگی باهمه ی زیبایی اش درخروش این رودروان،خودرافریادمی زند.

         ازرودمی توان زندگی راالهام گرفت؛زندگی ای پرباروسرشارازحرکت؛حرکتی به سوی اصل خویش؛اصلی که درعین دوری،نزدیک است ودرعین آشنایی،غریب .

          روح تشنه ی رودباخروش هرلحظه ی خود،نام دریارافریادمی زند؛فریادی برخاسته ازاعماق جان؛جانی که همرنگ دریاست وتابه دریاوآغوش اونرسیده،فریادش بلنداست وآرزوی وصل رادرسرمی پروراندتابه آب گوارای دریارسدوازسخن گفتن بیفتد.


  
  

طعم زندگی

زندگی زیباست اگربتوانیم ماهیت آن رابشناسیم وقدرش رابدانیم.

اگرزندگی رادرست زندگی کنیم،جزلذت وکامروایی درآن نیست.

زندگیِ صحیح،آن زندگی ای است که قانونش راخداونددرزمین آفریده ودرهستی جاری ساخته است .

اگرزندگی مابراساس قوانین خدانهاده نهادینه شود،همرنگی وهمسویی وهمگرایی معجزه آسایی باهستی پیدامی کندکه همچون شناکردن درمسیرآب،آب حیاتی شیرین به مامی نوشاندکه ازشیرینیِ طعم روحبخش زندگی سیرنخواهیم شدوآن گاه هرلحظه ی زندگی راغنیمت خواهیم دانست وهرگزراضی نخواهیم شدکه یک لحظه وآنی اززندگی مان به غم وغصه بگذردیاهدررودوهرلحظه ی ماجامی خواهدبودکه درآن،شراب معرفت وشادی خواهیم نوشیدوسرمست ازاین باده ی شادی بخش،انرژی حیاتیِ دوباره ای خواهیم گرفت که همچون روحی درکالبدما،زنده مان می کندوآن گاه می توانیم دردیگران هم روح زندگی بدمیم وزندگی مان را«زندگی »بنامیم.


  
  

بر بال شوق

      کبوتری هراسانم خدایا! که آرزوی بال گشودن، پرواز کردن، و جستنت  دلم را لبریز کرده است.

      ای افق هستی! به من بگوکیستی؟! از کدامین سو ای «بی سو» و «سو آفرین »! سوسوی عشقت را به آشیانه سینه ام رهنمون می شوی؟ پر و بال مهر تو است این، که در سایبان سیمین آن می آسایم و سایش بال های حقیقت را بر آسمان معرفتت نظاره می کنم به امید آن که کامم را ازناکامی برهانی و در رگ های وجودم خون معرفت بدوانی و رهنمونم شوی.

     تو را ای آشنای بیگانه ! من بارها کاویده ام و از غروب هجرانت ناله ها سروده ام و مرثیه ها سراییده ام. اما ...«من » هجران را زیسته ام نه «تو»! تو از فرط روشنی ات وصال راآشکارا زیسته ای. من غربت را زندگی کرده ام. به خودم می گویم:

تویی آیینه، او آیینه آرا         تویی پوشیده و او آشکارا

    اینک لبخند نگاه رئوفانه ات مرا به سودن در سایبان مهرت فرا خوانده است.

     اما قصه حیاتم .من نادان، تازیانه نادانی هایم را می خورم و بار سنگین غفلت هایم زخمهای ترمیم ناپذیری بر دوش روحم نهاده اند که جز طبیب دوار و دست شفابخش تو ترمیم نمودن آن زخمها را نمی تواند، چه سان نادان بودم که از حریم خواهشت پا فراترنهادم! بی خبر از آنکه این نافرمانی، فروافتادنی هولناک در پی دارد؛ فرو غلتیدن در بستر ناکامی، باختن خویشتن خویش.بی خبر از آنکه یاد تو را که سبزینه ترین گلواژه هستی است به دست فراموشی می سپارم و به دنبال آن گلبوته خودی ام را درکویر نسیان، زیان می کنم.

    ... اکنون که عطش یاد تو عطشناکم ساخته است و بلور اشک دیدگانم در شوق با توبودن، بر گونه هایم لغزیده است آشفته حالانه، پریشانی ام را در آغوش رافتت وپراکندگی ام را بر آستان انست گرد می آوردم.سرود تنهایی ام را در «با تو بودن »زمزمه می کنم.وحشتم و خروش بیگانگی ام را در طلوع وصالت فرو می نشانم و غم هجرانت را در ترنم حضورت.

      چه زیباست ...! غنودن در یاد تو! آرامش با تو؛ خواهش از تو! و شادی در نسیم تبسم رضای تو!

      من نمی دانم دلی که بی یاد تو می تپد، چگونه می زید؟! اگر نه این بودکه با هر تپشی «شکوفه ذکر»ی شکوفا می شود، و «آیت توحید»ی می روید و «دیده بینا»یی بصیرت می یابد و نهال معرفتی جوانه می زند، آن دل تاب تپیدن نمی توانست داشت، و خدای، آن دل را در سینه روح صاحبش نمی کاشت و هرگز نفیر زمزمه هستی اش رادر نیستان حیات، نمی نواخت.

ما عدم هاییم هستی ها نما        تو وجود مطلق و هستی ما

ما که باشیم ای تو ما را جان جان          تا که ما باشیم با تو در میان

یاد ما و بود ما از داد توست              هستی ما جمله از ایجاد توست

لذت هستی نمودی نیست را         عاشق خود کرده بودی نیست را

از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است           غرض این است وگرنه دل و جان اینهمه نیست


  
  

دوجمله پرمغزازدوعارف

یک روزعصر،عارف بزرگوارعلامه حسن زاده حفظه الله رادرخیابون صفائیه ی قم دیدم وپس ازسلام واحوال پرسی،ازایشون درخواست کردم که نصیحتم کنه،فرمود:

آلوده نشید،درس بخونید!آلوده نشید،درس بخونید!

این جملاتِ کوتاه وزیباروهرگزفراموش نمی کنم.

بعضی هافکرمی کنندکه بایداتفاق بزرگی بیفته تادرزندگی شون تحولی رخ بدهد،ولی،اتفاق های بزرگ،حاصل رخدادهای کوچک ولی مستمراست؛مثل بارونی که کم،امامداوم می باره وفوایدزیادی هم داره.

به عارف فقید،آیت الله العظمی بهجت رحمه الله گفته بودند:راه عرفان وسیروسلوک چیه؟فرموده بودند:

به هرچی که می دونیدعمل کنید.

(نقل به مضمون)

عمل،خودش معرفت زاست.

خداتوفیق علم وعمل به همه مون عنایت کنه.


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ وقتی مسیرزندگی درلابلای هزاران پیرایه ی غیرضروری گم می شود،ماازدیدنِ سیمای واقعی زندگی،ناتوان می شویم وعمرمان درمسیری که مطلوب مانیست،سپری می گردد.
+ سلام ازهمه دوستانی که دراین مدت لطف کردندوبرای من پیام فرستادند،متشکرم
+ سلام